- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست به تن این همه سردار سری نیست که نیست بنویسیــد که خــورشید به گــودال افــتــاد و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست آتش از بــال و پر ســوخته جــان میگـیرد زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست یک نفر سمت مــدینــه خبــرش را ببــرد پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست یا به آن مــادر ســرگــشته بگویید: نگـرد چون ز گهوارۀ اصغر اثری نیست که نیست تــازیــانــه بـه تــســلای یــتــیــمــی آمــد تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
ای پاره پاره پیکر قرآن! سرت کجاست؟ آه! ای سر بریــده! بگو پیکــرت کجاست فــریاد «وا عطش عطشا» رفتـه تا کجــا سقّــای کــودکــان تو، آبآورت کجاست؟ ای مــاه من! که مــاه تمــامــیّ عــالــمی مــاه بـلـنـد قــامت تو، اکبــرت کجاست؟ بینغـمه مانده بر سر گهواره اش، ربــاب آن کودک نشسته به خون، اصغرت کجاست؟ ای خوابگــاه و بستــرت آغوش فاطمه! عالم فــدای بیکسیات! مادرت کجاست؟
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
در مغــربی که طبـل اسارت دمیده شد کار حــرم دگر به جســارت کشیده شد مشعل به دستها به حرم حمله ور شدند ناگــه تــمــام آل عبــا دربــدر شــدنــد چون حال آسمان و زمین گشت بی قرار حکــم امــام آمــد، عـلـیـکُّــنَّ بالـفــرار با اهــل بیت فــاطــمــه مـانند بنــده ها رفتار کرد دشمن بی دین به خـنــده ها فحش از دهانشان نمی افـتاد لحــظه ای سَبّ از زبــانشان نمی افـتاد لحــظه ای آری صدای هلهله و سـوت و قـهـقـهـه پیچــیــد تا کــرانۀ صحــرای عـلـقـمـه آن خانواده ای که نگهدار عصمت است در هر شرایطی بخدا اهل غیرت است غــارت شود ولی نخِ معجــر نمی دهـد اهل عفــاف روســری از سر نمی دهد بانــوی صبــر نعــرۀ مردانه می کشید هرجا که تازیانه و سیلی است میرسید دخت علی مقاوم و پر صبر و مرد بود دستی به سر و دست دگر تا خدا گشود یا رب کجاست میر و علمدار این سپاه عباس من کجاست که خیمه است بی پناه ناگــاه در غــروب پـُـر از داغ کــربلا شد وقت خود نمایی سـرها به نیـزه ها سرنیـزه ای که بود به بـال و پر حسین بــالا گــرفته تــازه، بریــده سر حسین تصویر دیگری که بسی شرم آور است رجّاله ای که در پی خلخال و زیور است دزدان گــوشــواره خجــالت نمی کشند این مشک و گاهواره به غارت چه میبَرَند یک صحنه از امام زمان، لب فرو ببند بیمــار را نــداد امــان، لب فــرو بـبـند بگذار کُنه روضه بگــویم از آنچه بود سجــاد را کـشـیـد و سجــاده را ربــود طفـلی میــان حــلــقــۀ آتش فــرار کرد اَمَّن یُـجـیـب عـمــۀ ســادات کــار کرد غــارت گــران هنوز کفـایت نمی کنند نعــش حسین را که رعــایت نمی کنند برقی به دشمنت زد و در قـتـلگه دوید انـگـشت را بخــاطر انگشتــری بـریـد
: امتیاز
|
شهادت سیدالشهدا علیه السلام ( مصیبت گودال )
تک و تنها شد و شکل محنش ریخت بهم رفتنش ریخت به هم آمـدنش ریخت بهم دیــد گــلبــرگ گــلم تــازه کمی باز شده حرمله زود روی دست منش ریخت بهم بدن مُثله که مخصوص علی اکبر نیست این حسین است که نظم بدنش ریخت بهم نیزه و تیر و سنان، سنگ و عصا و شمشیر جوشنش ریخت به هم وضع تنش ریخت بهم کهنه پیراهن او حـکـم کفن داشت براش حیف غارت شد و وضع کفنش ریخت بهم خــون انگشت به انگشتــر او جـاری شد نیمه شب رنگ عـقیق یمنش ریخت بهم صوت قرآن تو را خواهر تو دیر شناخت علتش چیست صدای سخنش ریخت بهم داخــل طشت طلا بـود که دنــدان هـایش خیزران خورد و درون دهنش ریخت بهم دل، مـدینه بـدنـش کـرببلا، ســر در شـام یــوسف فــاطمه گویا وطنش ریخت بهم
: امتیاز
|
شهادت سیدالشهدا علیه السلام ( مصیبت گودال )
از آن روزی كه خوردی بی هوا زخم شده از گــریـه پـلـك چـشــم ما زخـم نمانــده از تنـت چــیــزی به غیــر از هــزار و نـهـصــد پــنـجــاه تا زخــم ************ تــو را ای یــار بــا آزار كــشــتــنــد نه با ســرنیــزه با مسمــار كـشـتــنـد مــــرا در گــــودی گـــــودال امـــــا تــو را بیــن در و دیــوار كــشـتـنــد ************ تو آن عـشـقـی كه در هر سـر نیایی تو آن داغــی كه در بــاور نـیــایــی تو را آن گــونه در گــودال بــردنــد كه جــز با ســم مــركب در نیــایــی ************ تو را با خــشــكی لب ذبــح كــردنـد به پیش چــشــم زیـنب ذبــح كــردند اگــر مــن را مــرتـب زجــر دادنــد تـو را هــم نــامــرتب ذبـح كــردنــد
: امتیاز
|
شهادت سیدالشهدا علیه السلام ( مصیبت گودال )
در هجوم نیزهها مردی به خود پیچیده است آنکـه حتّی آسمـان مانند او کم دیده است نالهاش در حنجر خشکیدهاش خشکـیده و اشک روی گونههای خاکیاش غلطیده است سر برهنه گیسوان خاکیاش در دست باد وای من عمامهاش را یک نفر دزدیده است یک نفر دارد صدایش میزند «مادر...حسین« قلب زینب دخترش با این صدا لرزیده است اشکهای چشم خواهر داده او را شستشو یک کفن از جنس سمّ اسبها پوشیده است چــنــد روزِ بعد مــردی آمده از آسـمـان پیکــرش را در میان بوریایی چیده است
: امتیاز
|
شهادت سیدالشهدا علیه السلام ( مصیبت گودال )
اشک من در ماتمت از آب زمزم بیشتر با غمت من خوش ترم آقا بده غـم بیشتر لحظه های عمر من در داخل هیأت گذشت در تمـام سال محـزونم، محــرم بـیـشـتـر هر چه کردم در قبال تو یقین دارم کم است کن حسابش لااقل یک خورده از کم بیشتر هم بِحار و هم مقرّم هم لُهُوفت خوانده ام آن دو تا آتش به جــانم زد، مقـرّم بیشتر اشکِ چون سیل رباب، آتش به جانش میزند خواهرش زینب ولی با اشک نم نم بیشتر قـامت ارباب خــم شد در کنار اکبــرش در کنــار پیکــر عبــاس شـد خــم بیشتر تیر سمّی حنجر ششماهه را بوسید سخت تیـر هم از پا درآوردش ولی ســم بیشتر شمر گفتا خنجرم بر حنجرش کاری نشد بی اثــرتر بود هرچه می کشیــدم بیشتر هر نفس از خیمه آتش بیشتر شعله گرفت بازدم هم سوخت در شعله ولی دم بیشتر هرکسی با بردن چیزی دل زینب شکست آن یکی با بردن انـگـشت و خــاتم بیشتر گرچه درهم بود اوضاع سر و گیسوی او گیسوانش روی نیزه ریخت درهم بیشتر خیزران بر لب رسید، عرش خدا بی تاب شد مــادرش بی تاب شد قــدر مُـسـلّم بیشتر سیلیِ محکــم همه خوردند اما دختــرش خـورد از بین همه سیــلیّ محکــم بیشتر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
انگار کسی در نظرت غیر خــدا نیست این مرحله را غیــر امــام الشّهـدا نیست آئیــنه تر از روی تو خــورشید نــدیــده این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست آرامِ دلــم، خـیــمه به هم ریخـتـه بی تو برگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیست با این همه لشگر چه کنی ای گـل زهرا این دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیست ای یوسفم از غارت این گرگ صفت ها جز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیست دستــی به دلــم گر بـنـهـی زنــده بمـانم ورنه پس از این چاره به جز مرگ مرا نیست هـرچند که دل داده ای ای مــاه به رفتن والله که جـز ماندن تو حــاجت ما نیست تا بر ســر معجــر نـنـهم دست اسیــری کار تو برایم به جز از دست دعا نیست از غارت خیمه به دلم شور عجیبی است سجّــاد اگــر هست علمــدار وفــا نیست ای کــاش که انــگـشـتـر تو زود درآیــد در سنّت غــارتگــر انگشت حیــا نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
در پــی دیــــدار روی کــیــســتــی؟ گــوئیــا در فــکــر زینب نــیــستـی گــوئـیـا دلــتــنگ مــادر گـشـتـه ای مات روی مــادری ســرگـشـتـه ای غیرت الله این حـرم بی محـرم است می روی و خواهرت بی همدم است بوسه گـاه مصـطـفی بوسیدنی است یاس حـلـقـومت اخــا بوسیدنی است قـبـل از آنـکــه بـشـکـنـد آئـیـنــه ات سینه عــریــان کن بـبـوسم سینه ات حـرمـله در فرصت و آمادگی است قلب تو جـای سه شعبه نیست نیست رخـصتـی بـوســه زنـم بـر روی تو بـوسـه ای گـیـرم من از پهـلـوی تو نـیـزه و پــهــلــوی تــو ای وای من دست شمـر و مـوی تو ای وای من فکـر طفـلانت نـبـاش ای مهــربــان من بــلاگــردانـشـان هـستـم به جان یا اخــا دلــواپــس خــواهــر نـبــاش بـیــقــرار غــربـت دخــتـر نــبــاش تو به فکـر یک کفـن باش ای حسین در پی یک پیـرهن بـاش ای حسین کــاش می مــردم نــمی دیــدم تـو را بـی کــس و بـی یـار بـیـن اشــقــیـا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
میروی همراه خود جانم به میدان می بری در قفای خویشتن جمعی پریشان می بری گرچه امرِ بر صبوری میکنی، جانا بدان دست زینب را سوی چاک گریبان می بری می روی با سر به سوی نیـزه داران پلـید پیش چشمم تا رود بر نیزه قرآن می بری نعل مرکب های دشمن تشنه کـام سیـنه اند بوسه گاه عشق، زیر پای عدوان می بری باز هم دارد به دستـش حـرمله تیر سه پر بهر آن تیر سه شعبه قلب سوزان می بری همسفـر، سـالار زینب قـدری آهسته برو نیمه جان گشتم تو هم این نیمه جان می بری
: امتیاز
|
توصیف شب عاشورا
امشب، شب قیــامت کبـرای دیگر است هر لحظه یک گزارش صحرای محشر است امشب رسد به گــوش، مناجات عـاشقان فردا، به روی خاک، بدنهای بیسر است امشب، علم به دست علـمدار کـربلاست فردا، تنش به علقمه، در خون شناور است امشب ربـاب، دست دعــایش بر آسمان فــردا تـسـلّـی دل او، داغ اصـغــر است امشب دعـا به جان جــوانان کند، حسین فردا به روی دامن او نـعـش اکبـر است امشب عطش گرفته ز قاسم توان و تاب فردا به جای آب، دهانش ز خونْ تر است امشب حسین گــرم مناجات با خــداست فردا هزار پاره ز شمشیر و خنجر است امشب حسیــن پیــرهن کـهـنــهاش به بر فردا، نه سر، نه پیرهن او را، به پیکر است "میثم" دمــد ز هــر نفست شعلههای دل نظــم تو ســوز سیــنــۀ آل پیـمبــر است
: امتیاز
|
ذکر مصائب و توصیف شب عاشورا
امشب شب تجـدید پیمان با حسین است این آخـریـن شـام امـام عـالـمـیـن است امشب حسین از کـوفیـان مهلت گـرفته از یک یکِ یـاران خود بـیـعـت گرفته دلهــای مـشتـاق شـهـادت بـی قــرارنــد عشاق حق سر در گـریبان نـالـه دارند هر کس که فـردا با خـدا دارد مـلاقـات مشغول تسبیح است و قرآن و مناجات دردانــه جـا بـر زانــوی بـابـا بـگـیـرد بــارانِ اشـک از گـونـۀ مــولا بگـیـرد گــاهی ز صحــرا خـارها را می زداید گـاهـی نـظـر بـر زیــور دخـتـر نمـاید زینب سرِشب تا سحر در اضطراب است هم فکر هجر یار، هم قحـطی آب است امشب غـم دل گـفـتـن و پـاسخ شـنـیـدن فـردا اسیـری رفـتن و سیـلـی چـشیـدن وقـتی سپـاه و خـیـمه بی عـبـاس گـردند آمـاج سـیـلی غـنچـه هـای یـاس گـردند امشب حسین تسکین دهد بر قلب خواهر فـردا مـیـان قـتـلگـه در خـون شـنـاور امشب حسین با خواهرش در سوز و آه است فـردا بـه زیـر سـمّ اسـبـان سپـاه اسـت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شب عاشورا
کنون که برق نگاه تو در نگــاه من است زبان خموش؛ ولیکن نظر پُر از سخن است به من مگــو که بســازم ز درد دوری تو پس از تو حالت من لحظهلحظه سوختن است من از شـکــایت تو از زمــانــه دانــستــم که سرنوشت من و تو ز هم جدا شدن است نمیشــود که بسوی مــدینــه بــرگـردیم؟! دل غــریب من اینجـا هــوایی وطن است سپــرده کــهنــه لـبــاسی بــرای تو مــادر چقدر کرده سفارش: «حسین بیکفن است» چـقــدر نیــزه بــرای تـن تو ســاختــهانــد چقــدر مــرکبشان بیقــرار تــاختن است چــقــدر چشم جســارت به خیــمه میافتد هراس من همه از «سایهسر» نداشتن است مرا رها مکن اینجا که خصم بیپـرواست مرا رهـا مکن اینجا که شمر بددهن است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شب عاشورا
من از آتش زدن بال و پرت می ترسم شب به پایان برسد از سحرت می ترسم این جماعت همه در فکر عذابت هستند آه از آتـش روی جــگــرت می تــرسم شوق چشمــان تو با قبــل تـفــاوت دارد بی من زار نـرو از سفــرت می ترسم اصلا امـشب چــقدر توصیـه داری آقا دارم از ایـنـهـمـه اما اگــرت می ترسم چشم من خورد به اکبرجگرم سوخت حسین من ز پــاشیدن جـسم پسـرت می ترسم رحــم بر طفل صغیــر تو ندارند اینها خیلی از تیــر و گلوی ثمرت می ترسم زنــده ای و به سـوی خیمۀ تو می آیند ته گــودال ز چـشمان تــرت می ترسم
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم قــبـل از آنی كــه بـرادر بـرسـد بـالـیـنش پدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم به سـرش بـود بـیـایــد به سـرش ام بنـین عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم كِتـف ها را كـه تكان داد، حسیـن افتـاد و دست بگذاشت به رویِ كمرش، ریخت به هم خواست تا خیمه رساند، بغلش كرد، ولی مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم نـه فقط ضرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم تیـر بـود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید تیر از سینه كه ردّ شد، جگرش ریخت به هم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام
پرچمت افتاد و این قصه توانم را گـرفت جسم پر خون تو نــور دیدگــانم را گرفت دست بی رحمی میانِ ابروانت را شکافت با عـمودت بر زمین زد آسمانم را گرفت کاسه ها از دست ها افتاد یک یک بر زمین مشک افتــاد و امیــد کـودکــانم را گرفت اربــاً اربا دیــدن اکبــر امــانــم را بُــرید قطعه قطعه دیـدن عباس جــانم را گرفت ای الــهی بـشـکـنـد دست حکیم ابن طفیل کاین چنین از من علمدار جوانم را گرفت تا که خواباندم عمود خیـمه ات را بر زمین ترس از سیـلی وجود دختــرانم را گرفت قبل از این سمت حرم دشمن نگاه چپ نکرد وای بر زینب که دشمن پاسبانم را گرفت ای بــرادر دشمن تو با گــرفتــن از منـت اذن مـرکب تاختن بر استخـوانم را گرفت بی برادر ماندن آخر حـاصلش این میشود نیزه خوردم بی هوا و خون دهانم را گرفت گوشه ای از نیزۀ دشمن لبــم را پاره کرد گوشه ای از نیزه، دندان و زبانم را گرفت
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
برادری به زمین بود و بال و پَـر میزد برادری به سرش بود و هِی به سر میزد برادری به زمین از لبش جگر میریخت برادری به ســرش ناله از جگــر میـزد چــقــدر بر بــدنش جــای تیــر پـیــدا بــود کنــار هلهـلــه ها دست بر کــمر میــزد دو دست در بغل و یادِ مــادرش میکرد دوباره حرف در و چوبِ شعله ور میزد خبر رسید به زیـنب و بعد از آن خاتون گره به معجــرِ طفلانِ بی خبــر میــزد کمی ز ساقۀهر تیر از دو سـو پیداست کسی که بغض علی داشت تا به پَر میزد امیــد اهل حــرم بــود؛ زآن جهت باشد اگـر حسین نشستــه به روی سـر میزد
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
بــا ادب آمـد بـه نــزد پـیــر عـشـق گفـت کی فـرمـانـروا و مـیر عشـق بـــاز کـن از پــای مـن زنـجـیـر را تـا بـکـی زنـجــیـر بــایـد شـیـر را هردو دسـت خویش چون افـتاده دید عــاشــقــانـه نـالـه از دل بـرکـشیـد
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
طفـلان حــرم بعد تو مــاتــم زده بودند خــواب همه را بعد تو برهم زده بودند با حــال پــریشان و دل شعله ور از آه آتــش به دل عــالــم و آدم زده بــودنـد در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود آه از تو فقـط از تو فـقـط دم زده بودند بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم بر صورتشان سیلی محکــم زده بودند آن روز غم انگیزترین روز جهان شد آن روز ملائک همگی غــم زده بودند نام تو پس از نـام حسین بن عــلی بود بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند انگــار علــی بود نه انـگــار تو بودی سقای حــرم میر و علــمـدار تو بودی
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
بــاز از میــخـانه، دل بویی شنید گوشش از مسـتان هیاهویی شنید دوستان را رفـت ذکر از دوستان پــیل را یــاد آمــد از هـندوستان ای صبا! ای عندلیب کوی عشق ای توطوطی حقیقت گوی عشق در گشــودندت گر اخوان از وفا راه اگر جُـستی در آن دارالصفا شو درآن دارالصفا رطب اللسان هم طریقان را سلام ازمن رسان دستی این دست ز کـار افتاده را هـــمتی ایــن یــار بار افتــاده را تــا که بــر مــنزل رساند بار را پــر کــند «گــنجیـنۀ اسرار» را شــوری انــدر زمـرۀ ناس آورم در مــیان ذکـری ز عباس آورم نیست صاحـب همتی در نشأتین هــم قـدم عباس را بعد از حسین در هــوا درایِّ آن شـاه الــســت جمله را یک دست بود او را دو دست روزعاشورا به چشم پُر ز خون مشک بردوش آمدازشط چون برون شد به ســوی تشنه کامان رهسپر تــیــربــاران بــلا را شــد ســپــر بــس فــرو بـارید بروی تیر تیز مشک شد بر حالت اواشک ریز اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک تاکه چشم مشک شدخالی زاشک تــا قــیـامت تــشنه کــامان ثواب میخورد از رشحۀ آن مشک آب بر زمین آب تعلّق پـــاک ریخت وز تعیّن بر سرِ آن،خاک ریخت هستی اش رادست از مستی فشاند جز حسین اندرمیان چیزی نماند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
عاشق صـادق کجائی؟ دار گوش طرفه پندم را به گوش دل نیوش گـوش حـاضر کن برای استـماع تــا بــرآئـی از بــیانـم در سـمـاع شعر وش شعرم اگرپـیچیده است رو بـیـاور شانهی دانش به دست چون بیان من، بیان عاشقی است شرط اول عاشقی هم صادقی است آنــکه انـدر عاشـقـی صـادق بود میتوان گفتش که او عـاشــق بود کیست عاشق آنکه ازفرمان دوست سر نپیچـد آنچه را فرمان اوست درد چون گیردز بـیماری شکیب لا علاج است اومگرجوید طبیب چون طبـیبش دید و داد او را دوا درد او الــبــتـه مــی یــابـد شــفـا ورنه گر پیچد سر از حکم طبیب کی شود بهبودی دردش نصیب؟ هان، گرت با عـاشـقی مـیلی بود درد مجـنـون را دوا لــیــلی بـود روا اگر شیرین نه ای فرهاد باش در ره عشق ای پسر، استاد باش یعنی ازصورت به معنی زن قدم تـا نـگـیری بـر لـب انگـشت ندم ورنه تـا هـسـتـی گـرفـتـار مجاز محرمـی کی در حریم اهل راز؟ کی دو دلـبـر گـنجد آخر در دلی؟ ای اخـی! بـربـنـد چـشـم احـولـی رو مــقــیـم محـفـل تـجـریـد باش بــاده نـوش سـاغـر تـوحـیـد باش تا بــمــرآت ضمــیــرت بـر مـلا نــقــش بــنــدد داســتــان کــربـلا ســاز مــرآت دلـت را صیــقـلـی روی دل کـن سـوی عـباس علی بـین چـسـان آن آفـتـاب عـالـمـیـن جانـفـشـانـی کرد در راه حـسیـن این روایـت رامن ای اهل کـمـال خـوش شنیدم زآدمی فرخنده فال کز محرم چند روی چون گذشت پر ز لشکرشد تمام آن پهن دشت بهـر قـتـل سبـط پـیـغـمـبـر ز راه خیـل خیـل و فـوج فوج آمد سپاه مختصر چون شام عاشورا رسید بـشنـو از بــیشـرمی شـمر پـلـیـد کز میان لشکـر خـود گشـت دور گرم خواب غفلت و مست غرور طعـنه زد در گـمرهـی خـناس را تــا فــریــبـد در خـفـا عـبـاس را کـم کـم آمــد تا خـیـام شـاه عـشق دید بر رویـش بود سد راه عشق خیمه گاهی دید چون عـرش برین آســمــانـی دیـد بـر روی زمـیـن خیمه ای از زلف حـورانش طناب خـیـمــه ای جــای طـلـوع آفـتـاب خیـمه ای برتـر ز نه طاس نگـون ساعد غـلمان درونـش را ستـون خیـمه گـاهـی چنـد پـیـرامـون آن ســاحـت قـدس جـنان مفـتـون آن خـیـمه هـا را خـالی از اغـیار دید پـر دلانــی ثـابـت و ســیـار دیـد دیـد آن اصـحاب راسـخ عـزم را در بــــر آنــــان ســلـاح رزم را جـمــلگــی آمـــاده از بـهـر دفـاع با زنان، مردان جنگـی در وداع کردهرسو جستجو از چپ به راست تـا علــمـدار جـوان بیـند کجاست تا ز راه خدعه و مـکر آن لـعـین دسـت یـابد سوی پـرچـمدار دین از قــضا پاس حـــریــم آن ولــی بود آن شب دست «عباس» علی خواسـت ره یابد به دربـار حسین شــد خـبـر نـاگه عـلـمدار حـسین در رهش آن مرتضی را زور ید چون سکندر بست بر یأجوج سد بانگ بروی زدچنین کای زشتخو کیستی اینجا؟ چه میخواهی؟ بگو ایـن حـرم می بـاشد از آل رسـول نیستی مأذون، حذرکن زین دخول هــسـت ایـــنجا جـنـت قـرب الاه نیست شیطان را در این درگاه راه عرش رحمن است اینجافرش نیست فرشیان را ره به سوی عرش نیست بـهـر دفــع خــصــم آل بــوتـراب بـرق تــیـغ مـن بود تـیـر شهـاب چونـکــه پــاس خـیـمــۀ آل عـبــا هست امشب با من ای دور ازخدا دور شـو تـا باشـدت پــای گـریـز ورنه خواهی شد زتیغم ریز ریز چـون شـنـید اینان ز عـباس دلـیر رو بـه آسـا کرد نرمی آن شریر کای بـه دوران یـادگـار بـوتـراب وی خـجـل از مـاه رویـت آفـتاب دوسـتم، بـا ایـنکه خـوانی دشـمنم شـمــرم، امـا زادۀ ذو الـجـوشـنـم بــهر ایــثــار تــو جــان آورده ام بــهــر تــو خـــط امــان آورده ام تـو جــوانـمـردی، مـرا آیـد دریغ پاره پاره گردی از شمشیر و تیغ هین بیا چـندی تو بـا مـا یار باش در سـپـاه مـا، ســپـه سـالار باش می شـوم ضـامن تو را نـزد یـزید که ز قـتلت پـوشـد او چـشم امـید بلکــه افـزون سـازد انـعـام تو را پـر مـی عـشرت کـنـد جام تو را چون شنیدعـباس ازوی این سخن شد سر مویـش چو نشتر در بدن حملهور شد بر وی آن شیر ژیان شد خبر زیـن وقعه زینب ناگهان مو پریشان،دیده گریان،دل غمین آمــد انـدر خـدمـت سـلـطـان دین کای برادر، کن بدر از خیمه رو شـمـر بـا عـبـاس دارد گـفــتـگـو گـوئـیـا می خـواهـد آن شـوم دغـا دسـت او ســازد ز دامـانـت جـدا خواست شاهـنشاه دیـن عبـاس را بـوسـه زد عـباس آن کـریاس را گفت: کای نـور دو چشم بوتراب وی مرا در هـر کجا نایب مـناب گو چهار بـا شمـر بودت گـفتگو؟ گوئیا گفـتت که دست از من بشو حـال مـخـتاری، اگر چه بی کـسم بی کـس و بی یـاور و بی مـونـسـم زان بیـان عـباس شد در غـم فرو دسـت گـریه بر فـشرد او را گلو از دو چشمان اشک ماتم ریخت او بر گـل رخسـار شـبـنم ریخت او گفت، کـای فـرزند خـیرالمرسلین وی غـلام درگـهـت روح الامـین گـوئـیا سـیـر از برادر گـشـتـه ای زود دلـگـیـر از برادر گشـته ای زود بـود از درگهـت رانـی مــرا گر غـلام خـویش می خوانی مرا حـلقـۀ عـشقـت مرا باشد به گوش پس توهم چشم ازغلام خود مپوش چـشـم امــید از تو دارم ای اخـی کی تو را تـنها گـذارم ای اخـی؟ گـر دمـی با شمـر بودم در سخـن می نـبــودم فـارغ از یـاد تـو من عـاشـق صـادق نـمی مــانـد ز راه گـر دو عـالم گردد او را سد راه کی خورد عبـاس گـول دشـمنت؟ کی کشد دست طلـب از دامـنت؟ هر دمی صد جان شیرین از خدا خـواهمـی تا در رهت سـازم فـدا من امانتدار جانم، جان تو راست من یکی فرمان برم، فرمان تو راست آنکه شد از بـاده عشـق تو مـست میتواند کی کشد از چون تو دست آنکه شـد قـربـان جـانـان جـان او خـون بـهـای او بــود جــانـان او غوطه ور شد آنکه در بحر طـلب به بود باشد چو دریا خشک لـب آنکــه بر لب بـاشـدش آب حیـات به بـرویـش بسته باشد این فرات آنکه از چـشم آفـریـنـد رود و یَـم گرتهی از آب مشکش شد چه غم؟ گـر مرا فـردا به پیـش آیـد خـطر چون تو رادارم، چه غم دارم دگر؟ چونکه اعدایت در آرندم به خشم تیر عشقـت را خـریدارم به چشم آنکه از جـودش بـود کاخ وجـود گو که بـشکـافـند فرقـش با عمود باشدم فخر اربه خون غلطان شوم پی شمرگفت اندر این میدان شوم بــهـر اثـبـات تـــو و نـفی یــزیـد در ره عـشقـت شـوم فـردا شهـید آنکه هسـت از نسل پاک بوتراب غــم نـدارد گـر فـتـد روی تراب پر شود چون از می مرگـم ایـاغ بر دل «صابر» فتد چون لاله داغ
: امتیاز
|